عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 8 / 6 / 1392
بازدید : 592
نویسنده : Azad

برگور بوسه ها

زانجا که بوسه هاي تو آن شب شکفت و ریخت

امروز ، شاخه هاي کهن سر کشیده اند

نقش ترا که پرتو ماه آفریده بود

خورشید ها ربوده و در برکشیده اند

شب در رسید و ، شعله ي گوگردي شفق

بر گور بوسه ها ي تو افروخت آتشی

خورشید تشنه خواست که نو شد به یاد روز

آن بوسه را که ریخته از کام مهوشی

ماندم بر آن مزار و ، شب از دور پر گشود

تک تک برآمد از دل ظلمت ، ستاره ها

خواندم ز دیدگان غم آلود اختران

از آخرین غروب نگاهت اشاره ها

چون برگ مرده اي که درافتد به پاي باد

یاد تو با نسیم سبکخیز شب گریخت

وان خنده اي که بر لب تو نقش بسته بود

پژمرد و ، در سیاهی شب چون شکوفه ریخت

دیدم که در نگاه تو جوشید موج اشک

Hamehpassand.loxblog.com

گلبرگ بوسه هاي تو شد طعمه ي نسیم

دیدم ترا که رفتی و آمد مرا به گوش

آواي پاي رهگذري در سکوت و بیم

بی آنکه بر تو راه ببندد ، نگاه من

اي آشنا ! گریختی از من ، گریختی

چون سایه اي که پرتو ماه آفریندش

پیوند خود ز ظلمت شب ها گسیختی

اینجا مزار گمشده ي بوسه هاي تست

و آن دورتر ، خیال تو بنشسته بی گناه

من مانده ام هنوز در ین دشت بی کران

تا از چراغ چشم تو گیرم سراغ راه



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , بر گور بوسه ها , ,
تاریخ : 8 / 6 / 1392
بازدید : 546
نویسنده : Azad

برف و خون

شب ، در آفاق تاریک مغرب

خیمه اش را شتابان برافراشت

آسمان ها همه قیرگون بود

برف ، در تیرگی دانه می کاشت

من ، هراسان در آن راه باریک

با غریو درختان تنها

می دویدم چو مرغان وحشی

بر سر بوته ها و گون ها

گاهی آهنگ پاي سواري

می رسید از افق هاي خاموش

بادي آشفته می آمد از دور

تا مگر گیرد او را در آغوش

من زمانی نمی ماندم از راه

گویی از چابکی می پریدم

بوته ها ، سایه ها ، کوهساران

می دویدند و من می دویدم

در دل تیرگی کلبه اي بود

دود آن رفته بر آسمان ها

پاي تنها چراغی که می سوخت

در دلش ، راز گویان شبا ن ها

لختی از شیشه دیدم درون را

خواستم حلقه بر در بکوبم

ناگهان تک چراغی که می سوخت

مرد و تاریکتر شد غروبم

لحظه اي ایستادم به تردید

گفتم این خانه ي مردگان است

گویی آن دم کسی در دلم گفت

فکر شب کن که ره بیکران است

در زدم - در گشودند و ناگاه

دشنه اي در سیاهی درخشید

شیون ناشناسی که جان داد

کلبه را وحشتی تازه بخشید

کورمالان قدم پس نهادم

چشم من با سیاهی نمی ساخت

تا به خود آمدم ضربتی چند

در دل کلبه از پایم انداخت

خود ندانم کی از خواب جستم

لیک ، دانم که صبحی سیه بود

در کنارم سري نو بریده

غرق خون بود و چشمش به ره بود



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , برف و خون , ,
تاریخ : 8 / 6 / 1392
بازدید : 598
نویسنده : Azad

از درون شب

تو ، اي چشم سیه ! با شعله ي خویش

شبانگاهان ، دلم را روشنی بخش

بسوزانم درین تاریکی مرگ

ز چنگال گناهم ایمنی بخش

خدا را ، آسمانا ! در فروبند

ز شیون هاي خاموشم مپرهیز

به چاه اخترانم سرنگون ساز

ز دار کهکشان هایم بیاویز

خدا را ، آسمانا ! پرده بفکن

مرا از چشم اخترها نهان کن

تنم در کوره ي خورشید بگداز

مرا پاکیزه دل ، پاکیزه جان کن

خدا را ، ماهتابا ! چهره بفروز

مرا درچشمه ي خود شستشو ده

به اشک نامرادي آشنا ساز

ز اشک پارسایی آبرو ده

بکوب اي دست مرگ ، اي پنجه ي مرگ

به تندي بردرم ، تا درگشایم

تو مرغان قفس را پر گشودي

من این مرغ قفس را پر گشایم

به تندي حلقه بر در زن ، مگو کیست

که در زندان هستی چون منی هست

به گوشم در دل شبهاي خاموش

صداي خنده ي اهریمنی هست

شبم تاریک شد تاریکتر شد

نمی تابد ز روزن آفتابی

نمی تابد درین بیغوله ي مرگ

شبانگاهان ، فروغ ماهتابی

خدایانند و اخترها و شب ها

گواه گریه هاي شامگاهم

نمی دانند این بیگانه مردم

که در خود ، اشک ها دارد نگاهم

مرا ، اي سوز تب ! در بستر خویش

بسوزان ، شعله ور کن روشنی بخش

مرا زین لرزش گرم تب آلود

خدا را ، لذتی اهریمنی بخش

مرا ، اي دست خون آشام تقدیر

گریبان گیر و در ظلمت رها کن

مرا بر یال استرها فروبند

مرا از بال اخترها جدا کن

مرا در زیر دندانهاي مریخ

به نرمی خرد کن ، کم کم فرو ریز

مرا در آسیاي کهنه ي چرخ

غباري ساز و در کام سبو ریز

بکوب اي دست مرگ امشب درم را

که از من کس نمی گیرد سراغی

شب تاریک من بی روشنی ماند

تو ، اي چشم سیه ! بر کن چراغی



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , از درون شب , ,

صفحه قبل 1 صفحه بعد

خوش امدید خیر هاتنه welcome نام:آزاد جنسیت:مذکر شغل:دیوانگی من این حرف ها را مینویسم نه برای اینکه ثابت کنم عاشق کسی شده ام و نه برای اینکه به همه بفهمانم که عشق این گونه است نه.... من حرف های دلم را میزنم بعضی ها میگویند اورا ببینید که قلمش به گیسوان یک دختر بند است من حرف های دلم را مینویسم من نه میخواهم عاشق باشم و نه معشوق من یک دیوانه ای بیش نیستم برای خودم مینویسم برای خودم میخوانم و برای خودم گریه میکنم دانلود رایگان قرژی دانلود HamehPassand.RozBlog.com موبایل .آموزش.آهنگ.کتاب. اس ام اس

امتیاز شما به همه پسند؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 71
بازدید دیروز : 40
بازدید هفته : 71
بازدید ماه : 206
بازدید کل : 4985
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نام شما :
ايميل شما :
نام دوست شما:
ايميل دوست شما:

Powered by 20Tools
New Page 5

Google

RSS

Powered By
loxblog.Com